- گردن داده
- مطیع منقاد، جمع گردن دادگان مقابل گردن برده: که از گردنکشان کشورستانی بگردن دادگان کشور سپاری. (عنصری)
معنی گردن داده - جستجوی لغت در جدول جو
- گردن داده
- مطیع، منقاد،
برای مثال گه از گردنکشان کشور ستانی / به گردن دادگان کشور سپاری (عنصری - ۲۸۵)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کنایه از تسلیم شدن، اطاعت کردن، تن در دادن
اطاعت کردن، مطیع شدن
گرداندن کسی یا چیزی در جایی
مطیع فرمانبردار منقاد
اطاعت انقیاد: ماه و آفتاب و ستارگان و شب و روز و احوال خلقان فرمان بردار الله اند باخواری و گردن دادگی طوعا او کرها
عاصی غیر منقاد مقابل گردن داده
گرداندن کسی یا چیزی را بحرکت در آوردن
گره خورده: کمند گره داده پیچ پیچ بجز گرد گردن نمی گشت هیچ. (نظامی)، امری که در آن مشکلی پدید آمده